کد مطلب:80305 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:317

ابوموسی اشعری











نام او «عبدالله بن قیس» فرزند «سلیم ابن حضاره» است او در زمان عثمان والی كوفه گردید و پس از عثمان، تا هنگام جنگ جمل از طرف امام نیز والی كوفه بود و چون مردم را از یاری امیرمومنان بازمی داشت امام او را عزل نمود و به جای او «قرظه ابن كعب» انصاری را قرار داد.

ابن عبدالبر در «استیعاب» می گوید: حذیفه درباره ی ابوموسی جمله ای گفته كه من از گفتن آن چشم می پوشم[1] ولی ابن ابی الحدید می گوید: آن سخن این است كه نزد حذیفه سخن از دین و ایمان ابوموسی به میان آمد، حذیفه چنین گفت:

«اما انتم فتقولون ذلك و اما انا فاشهدانه عدو لله و لرسوله و حرب لهما فی الحیاه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم العنه و لهم سوء الدار»

(شما درباره ی او این طور قضاوت می كنید ولی من گواهی می دهم كه او دشمن خدا و پیامبر است و در دنیا و آخرت با آنها سر جنگ دارد حتی در روزی كه عذرخواهی ستمگران به آنان سودی نبخشد و لعنت خدا و بدی عاقبت شامل حال آنان خواهد بود).

ابن ابی الحدید اضافه می كند كه «حذیفه» همان كسی است كه منافقان را خوب می شناخت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جریانات آنها را شرح داده و نام آنها را به او گفته بود.

و نیز می گوید از عمار درباره ی ابوموسی پرسیده شد، او گفت من از حذیفه درباره ی ابوموسی سخن عجیبی شنیدم حذیفه می گفت: آن صاحب كلاه بوقی سیاه را می بینی سپس آنچنان روی خود را درهم كشید و خشمگین گردید كه من از آن فهمیدم كه ابوموسی از منافقین بوده كه در «لیله عقبه» توطئه برای نابودی پیامبر داشتند.

باز ابن ابی الحدید از «سوید بن غفله» روایت كرده كه گفت: با ابوموسی در كنار فرات هنگام خلافت عثمان بودیم كه برای من خبری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرد گفت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه بنی اسرائیل با هم اختلاف كردند این اختلاف در میان آنها همچنان ادامه داشت تا اینكه دو داور گمراه كه هم خود گمراه بودند و هم تابعان آنها برای اصلاح انتخاب كردند

«و لا ینفك امر امتی حتی یبعثوا حكمین یضلان و یضلان من تبعهما»

سرانجام امت من نیز این چنین خواهد شد آنها دو داور گمراه را برای اصلاح انتخاب خواهند كرد. سوید می گوید: به ابوموسی گفتم: احذر یا اباموسی ان تكون احدهما! مبادا تو

[صفحه 174]

یكی از آن دو باشی، او پیراهنش را درآورد افكند و گفت این چنین از آن بیزاری خواهم كرد.

ابن ابی الحدید در پایان می افزاید: جرم ابوموسی از نظر «معتزله» بسیار بزرگ و كردارش به قدری برای دین زیانبخش بود كه بر كسی مخفی نیست و از نظر معتزلیها او از كسانی است كه گناهان كبیره انجام داده و توبه او نیز ثابت نشده است.[2].

امام علیه السلام هنگامی كه به او خبر رسید ابوموسی اهل كوفه را از حركت در همراهی وی برای جنگ جمل بازداشته، نامه زیر را به او نوشت:

«... فقد بلغنی عنك قول هو لك و علیك فاذا قدم رسولی علیك فارفع ذیلك و اشدد مئزرك و اخرج من جحرك و اندب من معك، فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد! و ایم الله لتوتین من حیث انت، و لا تترك حتی یخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بجامدك و حتی تعجل عن قعدتك و تحذر من امامك كحذرك من خلفك و ماهی بالهوینی التی ترجو ولكنها الداهیه الكبری یركب جملها و یذلل صعبها و یسهل جبلها. فاعقل عفلك و املك امرك و خذ نصیبك و حظك. فان كرهت فتنح الی غیر رحب و لا فی نجاه فبالحری لتكفین و انت نائم، حتی لا یقال: ابن فلان؟ و الله انه لحق مع محق و ما ابالی ما صنع الملحدون، والسلام»[3].

(... سخنی از تو به من گزارش داده اند كه هم به سود تو است و هم به زیان تو! هنگامی كه فرستاده من بر تو وارد می شود فورا دامن بر كمر زن، و كمر بندت را محكم ببند. و از خانه ات بیرون آی، از كسانی كه با تو هستند دعوت نما، اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را به سوی ما بفرست و اگر ترسیدی (و در پیروی از ما سستی كردی) از مقام خود دور شو! به خدا سوگند! هر كجا و هر چه باشی، به سراغت خواهند آمد، دست از تو برنخواهند داشت و رهایت نخواهند ساخت تا گوشت و استخوان و تر و خشك را بهم درآمیزند (این كار را انجام ده پیش از آنكه) در بركناریت تعجیل گردد و از آنچه پیش روی تو است همانگونه خواهی ترسید كه از پشت سرت (آنچنان بر تو سخت گیرند كه سراسر وجودت را خوف و ترس فراگیرد و در دنیا همانقدر وحشت زده خواهی شد كه در آخرت) این حادثه (فتنه اصحاب جمل) آنچنان كه فكر می كنی كوچك و ساده نیست، بلكه مصیبت و دردی بسیار بزرگ و سختی است كه باید مركب آن را سوار شد و مشكلات و سختیهایش را هموار ساخت و كوههای ناصافش را صاف نمود، پس اندیشه ات را به كار گیر! و مالك كار خویش باش و بهره و نصیب را دریاب و اگر برای تو خوشایند نیست كنار بكش، بدون كامیابی و رسیدن به راه رستگاری.

[صفحه 175]

پس سزاوار است دیگران این وظیفه را انجام دهند و تو خواب باشی و آنچنان فراموش شوی كه گفته نشود فلانی كجاست؟ به خدا سوگند این راه حق است و به دست مرد حق انجام می گیرد و من باك ندارم از كار كسانی كه از دین حق دوری گزیده اند).

امام در نامه دیگری در پاسخ ابوموسی اشعری درباره ی حكمین می نویسد:

«فان الناس قد تغیر كثیر منهم عن كثیر من حظهم، فمالوا مع الدنیا و نطقوا بالهوی. و انی نزلت من هذا الامر منزلا معجبا اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم و انا اداوی منهم قرحا اخاف ان یكون علقا و لیس رجل- فاعلم- احرص علی جماعه امه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و الفتها منی، ابتغی بذلك حسن الثواب و كرم الماب و سافی بالذی و ایت علی نفسی و ان تغیرت عن صالح ما فارقتنی علیه فان الشقی من حرم نفع ما اوتی من العقل و التجربه و انی لاعبد ان یقول قائل بباطل و ان افسد امرا قد اصلحه الله. فدع مالا تعرف فان شرار الناس طائرون الیك باقاویل السوء، و السلام»[4].

(بسیاری از مردم از بهره زیادی كه ممكن بود (در اثر تهذیب نفس در آخرت نصیب آنها گردد) بازماندند. به دنیا روی آوردند و از سر هوای نفس سخن گفتند، و این كار باعث تعجب من گردیده كه اقوامی خودپسند در آن گرد آمده اند من می خواهم زخم درون آنها را مداوا كنم چرا كه می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد.

بدان كه هیچ كس نیست كه نسبت به وحدت و اتحاد امت محمد از من حریصتر و علاقه اش به آن از من بیشتر باشد. من در این كار پاداش نیك و سرانجام شایسته از خدا می طلبم و به آنچه تعهد كرده ام من وفا دارم هر چند تو از آن شایستگی كه به هنگام رفتن از نزد من داشتی، تغییر پیدا كرده باشی.

بدبخت كسی است كه از عقل و تجربه ای كه نصیب او شده محروم ماند، و من از اینكه كسی سخن بیهوده گوید، متنفرم. و از اینكه كاری را كه خدا آن را اصلاح كرده بر هم زنم، بیزارم، آنچه را نمی دانی رها كن زیرا كه مردم اشرار شایعات زشت و سخنان نادرست (درباره ی من) از گوشه و كنار به تو می رسانند).

معاویه از ناحیه خود عمروعاص را تعیین كرد و اشعث و عده ای كه بعدها از خوارج شدند ابوموسی را معرفی نمودند، امام به حكمیت او راضی نبود ولی جمعیت نادان به زور این مساله را به وی تحمیل نمودند.

به هنگام حركت بزرگان اصحاب امام سفارشهای لازم را به ابوموسی كردند و وی را به

[صفحه 176]

شدت از نیرنگ و خدعه عمروعاص برحذر داشته و او اطمینان داد كه به رهبری جز علی علیه السلام معتقد نیست. سرانجام ابوموسی فریب عمروعاص را خورد و باعث شكست سپاه كوفه گردید، لشگر امام علیه السلام بعدا سخت پشیمان شدند كه چرا همان روز كه امام گفته بود كار را یكسره نكردند، اما پشیمانی دیگر سودی نداشت. امام علیه السلام در ضمن خطبه ای فرمود:

«... الا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما تحبون و انكم اخترتم لانفسكم اقرب القوم مما تكرهون و انما عهدكم بعبدالله ابن قیس بالامس یقول: «انها فتنه فقطعوا او تاركم و شیموا سیوفكم» فان كان صادقا فقد احظا بمسیره غیر مستكره و اذا كان كاذبا فقد لزمته التهمه، فادفعوا فی صدر عمروبن العاص بعبد الله بن العباس و خذوا مهل الایام، و حوطوا قواصی الاسلام الا ترون الی بلادكم تغزی و الی صفاتكم ترمی»[5].

(... آگاه باشید! شامیان برای خویش نزدیكترین فردی را كه دوست داشتند (عمروعاص) به حكمیت برگزیده اند و شما نزدیكترین فرد از میان كسانی كه از آنها ناخشنود بودید (ابوموسی) را به حكمیت انتخاب كرده اید.

سرو كار شما با (امثال) عبدالله بن قیس است همان كسی كه دیروز می گفت: «جنگ فتنه است بند كمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام كشید» اگر راست می گوید پس چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شركت كرد و اگر دروغگو است، پس متهم است.

سینه ی «عمروعاص» را با مشت گره كرده «عبدالله بن عباس» بشكنید از مهلت روزگار استفاده نمایید و مرزهای اسلام را در اختیار بگیرید).

مراد امام از كلام فوق این است كه اهل شام پیروزی خود را می خواستند، «عمروعاص» را برای این كار انتخاب كردند و شما شكست خود را دوست داشتید «ابوموسی» را برگزیدید.

امام كاملا می دانست قطع نظر از اینكه ابوموسی با حكومت او موافق نیست و میانه ی خوبی با او ندارد او اساسا آدم كم فهم و كودنی است كه هرگز نمی تواند حریف عمروعاص نابغه ی خدعه و نیرنگ شام باشد امام برای این كار عبدالله بن عباس یا مالك اشتر را پیشنهاد می كرد كه نپذیرفتند. و امام را مجبور كردند حكمیت را بپذیرد و داور هم از طرف او حتما باید ابوموسی اشعری باشد. حكمین نتوانستند فتنه و آشوب را از میان ببرند بلكه راجع به موضوع اصلی كه جنگ صفین را به وجود آورده بود حرفی نزدند جز اینكه عمروعاص، ابوموسی را فریب داد و او را جلو انداخت كه بگوید ما علی و معاویه را خلع كردیم و مردم باید با شوری خلیفه خود را

[صفحه 177]

انتخاب كنند و عمرو عاص بعد از او بلند شد و گفت: سخن ابوموسی را شنید كه صاحب خودش را معزول كرد، منهم او را عزل كردم و رفیق خودم را تثبیت كردم، اینجا فریاد ابوموسی بلند شد و گفت: خدایت كامروا نكند كه به غدر ناپیمانی كردی و فجور ورزیدی به راستی در مثل به سگ مانی كه: «ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث» (اگر او را تعقیب كنی و یا به حال خود گذاری پارس كند..) پس عمرو عاص هم بدو گفت: راستی كه تو در مثل به درازگوش مانی مثل «الحمار یحمل اسفارا» (درازگوشی كه كتابی چند بر پشت كشد) یاران علی علیه السلام از ابوموسی خواستند كه از آنجا برود و او بر ناقه خود نشست و رهسپار مكه شد. ابن عباس می گفت: خدا ابوموسی را روسیاه كند من (پیشاپیش) او را بر حذر داشتم و به رای خردمندانه رهنمون شدم ولی او به عقل نیامد.

ابوموسی نیز خود می گفت: ابن عباس مرا از نیرنگ آن تبهكار برحذر داشته بود ولی من به او اطمینان كردم و خیال می كردم كه وی چیزی را بر خیرخواهی امت ترجیح نمی دهد.[6].

عمرو عاص و ابوموسی آن شب یكدیگر را به نكوهش گرفتند. ابوموسی را پسر عمویی بود كه چنین سرود:


اباموسی خدعت و كنت شیخا
قریب القعر مدهوش الجنان


رمی عمرو صفاتك یا ابن قیس
بامر لاتنوء به الیدان


و قد كنا نجمجم عن ظنون
فصرحت للطنون عن العیان


فعض الكف من ندم و ماذا
یرد علیك عضك بالبنان[7].


(ای ابوموسی، فریب خوردی، چه پیرمردی سطحی اندیش و خفته دل و ناآگاه بودی؟

ما از بدگمانیهایی كه بر تو می رفت به نجوا سخن می گفتیم ولی تو خود صحت آن بدگمانیها را آشكار ساختی پشیمان دست ندامت به دندان گزد ولی این انگشت به دندان گزیدن تو را چه سودی دهد؟).

یاران معاویه از آن پس او را امیرالمومنین خواندند. علی یارانش را مذمت كرد كه من به شما گفتم قصد اینها فریب و نیرنگ است ولی نشنیدید. امام در این باره فرمود:

«... فان معصیه الناصح الشفیق العالم المجرب تورث الحسره و تعقب الندامه و قد كنت امرتكم فی هذه الحكومه امری و نخلت لكم مخزون رایی، لو كان یطاع لقصیر امر فابیتم علی اباء المخالفین

[صفحه 178]

و المنابذین العصاه حتی ارتاب الناصح بنصحه و ضن الزند بقدحه...»[8].

(... نافرمانی از دستور نصیحت كننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت می شود و پشیمانی به دنبال دارد. من دستور خویش را در مورد حكمیت به شما گفتم و نظر خاص خویش را در اختیار شما گذاردم «اگر كسی گوش به سخنان قصیر می داد» اما شما همانند مخالفان جفاكار و نافرمانان پیمان شكن امتناع ورزیدید، تا آنجا كه نصیحت كننده در پند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز خودداری نمود...).

[صفحه 179]


صفحه 174، 175، 176، 177، 178، 179.








    1. الاستیعاب،380-658-659.
    2. شرح ابن ابی الحدید، ج 13 ص 316 -331.
    3. نهج البلاغه، نامه ی 63.
    4. نهج البلاغه، نامه ی 78.
    5. نهج البلاغه، كلام، 238.
    6. وقعه صفین ابن مزاحم، ص 546.
    7. وقعه صفین، ص 548 و 549.
    8. نهج البلاغه، كلام 35.